محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

محیا فرشته دوست داشتنی ما

باي ...باي با شير مادر

1393/11/1 11:49
نویسنده : مامان محیا
557 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزيزم مثل هميشه اين ايام گرفتار امتحانات دانشگاهم و خيلي نميرسم بيام وبلاگت. الان هم با عجله اومدم قبل از تولد 2سالگيت اين مطلبو بذارم و در مورد پروسه از شيرگرفتنت بنويسم.

بعد از کلي تحقيق و بررسي در اينترنت به اين نتيجه رسيدم که از هيچ ماده تلخ و بدمزه مثل صبر زرد يا فلفل براي اين کار استفاده نکنم و شيريني اين دو سال را برات تلخ نکنم. اولش خيلي استرس داشتم حتي بيست روز قبلش که مامانم ميرفت قم و جمکران ازش خواستم که واسمون دعا کنه که به راحتي ازش دل بکني، تو اين زمينه احساس ناتواني ميکردم  واقعاً‌برام سخت بود و اصلا‌ً فکرشم نميکردم به راحتي ازش دل بکني ...

خلاصه تو اينترنت خونده بودم که سوره بروج براي ايجاد روحيه خيلي موثره آخه محتواي اين سوره براي روحيه دهي به مسلمانان در جنگ خندقه که مورد شکنجه قرار ميگرفتند . تو گوشيم اين سوره رو داشتم و تقريباً يه هفته قبل از شروع اين پروسه هرشب قبل  از خواب ميخوندم. واقعاً معجزه ميکنه

پنج شنبه4 دي ماه دو تا از دوستاي دوران دانشجويي بابايي با خانوادشون شام ميهمون ما بودند . دخترم حسابي ميهمون نوازي کرد و با دختر يکي شون که فقط دوماه از محيا بزرگتره و اسمش سوگل بود بازي کرد. پنج شنبه 11 ديماه مصادف با تولد قمري محياجون بود  با بابايي قرار گذاشتيم که روز بعدش جمعه تو رو از شير بگيريم پنج شنبه شب يه کم تب داشتي و بابايي دلش نميومد اذيت بشي خلاصه جمعه12دي ماه بابايي شيف کاري بود و خداروشکر تبت قطع شده بود...

تصميم آخر رو گرفتم و مصمم بر اين شدم که از شير بگيرمت. ساعت يک بعداز ظهر بود که آخرين شيررو خوردي قرار بود از صبح بهت ندم ولي دلم نيومد تقريباً ساعت يک و نيم بود که ديگه شير نخوردي و تا بعدازظهر که بابايي اومد با هم بازي کرديم ساعت 6 که بابا اومد يه کم بهونه شير گرفتي که بهت ندادم ولي تو مدام اصرار کردي فوري بهشون چسب زدم وقتي ديدي خيلي ناراحت شدي فرشته کوچولوي مامان بغض کرده بود و مدام پشت سرهم ميگفت اوف شده... اوف شده ....بغلت کردم ولي باز آروم نميشدي سريع تصميم گرفتيم که بريم خونه مامانم  تا اونجا با بچه ها بازي کني و فراموش کني تو راه اصلا بهونه نگرفتي آخه فاصلمون با خونه مامانم تقريباً يه نيم ساعت ميشه اونجا هم خيلي با بچه ها بازي کردي خلاصه ساعت11 شب که به خونه برميگشتيم به راحتي تو ماشين خوابيدي ازبس که بازي کرده بودي ديگه نتونستي تحمل کني و تو راه خوابيدي خداروشکر کرديم که به خير گذشت آخه هميشه عادت داشتي با شير خواب بري حتي تو ماشين. ولي ساعت يک و نيم بود که از خواب بيدار شدي و زدي زير گريه و شير ميخواستي واقعاً سخت بود هر کار ميکردم آروم نميشدي بغل بابايي هم نميرفتي خودم بغلت کردم و اونقدر تو اتاق خواب راه رفتم تا خوابت برد..

خلاصه شب اول به سختي گذشت فکر کرديم سختيش تموم شده ولي روزهاي بعد هم شب ها خواب نميرفتي اصلاً‌تو اتاق خواب نميخوابيدي و نصف شب اگه بلند ميشدي ميخواستي بري تو پذيرايي و رو تشک بخوابي با کلي بازي و شعر خواب ميرفتي ولي موقع نماز صبح که عادت داشتي ،بيداري ميشدي و  دوباره گريه ميکردي و... چند شب به سختي گذشت کلي کمبود خواب داشتم ولي چون خيلي مصمم بودم تحمل ميکردم . الان حدود  20 روزه عسلم ديگه بَه بَه ماماني رو نميخوره الان واسه خوابيدنت بايد بغلت کنم و راه برم  يا رو مبل بشينم و بغلت کنم يا کنارت رو تخت بخوابم تا خيالت راحت بشه و خواب بري..

از نظر حرف زدن خيلي پيشرفت کردي جمله ها را قشنگ ميگي هرچي من و بابايي ميگيم سريع تکرار ميکني ،تلفن که زنگ ميزنه ميپرسي کيه؟ خلاصه واسه خودت خانم شدي بعضي وقتها شال ميذاري و رو سرت و کيف دستي منو ميندازي رو دستت و ميگي ميرم دَ دَ

تولدت نزديکه امسال بنا به دلايلي برنامه اي واسه تولد نداريم  راستش من و بابايي نميخواييم اطرافيان تو زحمت بيفتن ...ولي سر فرصت جبران ميکنم عزيزم

پسندها (1)

نظرات (3)

مامانی
5 بهمن 93 16:19
عزیزم ماشالله به این دختر خانم خوشکل و ناز سخت نبود از شیر گرفتن محیا خانم؟ راستی علیرضای منم توی مسابقه عکس نی نی سایت شرکت کرده نزدیک 50 تا رقیب داره اگه دوست داشتی بهش رای بده اینم لینکش ممنون http://photo.ninisite.com/Showphoto.aspx?vid=2015011122090505397
مامان محیا
پاسخ
sسلام به وبلاگ ما خوش امدي به روي چشم ميام پيشتون
✿فاطمه✿(مامان محیا)⚛
9 بهمن 93 8:27
خدارو شکر ک این پروسه رو هم بسلامتی طی کردی آخرین یادگار نوزادیشونم ب خاطره ها پیوست
مامان محیا
پاسخ
هنوزم هم باورم نميشه خداروشکر به خير گذشت. ممنون از راهنماييت فاطمه جون
مامان نرگس
10 بهمن 93 10:09
ماشاله محیا جونی حسابی بزرگ شده... قربونش برم که خانمی شده واسه خودش و این مرحله رو هم پشت سر گذاشته. همیشه شاد باشین در کنار هم
مامان محیا
پاسخ
ممنون نرگس جوني