18و19ماهگی محیا به روایت تصویر
محیاجونم خیلی وقته نتونستم بیام وبلاگت مطلب جدید بذارم این پست رو استثنائاً فقط عکس میذارم
این عکس مربوط به 10مرداده، تعطیلات بعد از عیدفطر ؛باغ بابای حمیده خانم ، منطقه ده بالا یه جای بسیار خوش آب و هوا که محیا حسابی آبی بازی کرد
به زور تو و شایان رو از کنار استخر آب کنار کشیدیم
این عکس هم مربوط به یه روز گرم تابستانه که من سر کار بودم و بابایی که ماشین نداشت دخترمو به بیرون ببره مجبور بود اینطوری دخترمو سرگرم کنه به محض اینکه از سر کار اومدم با این صحنه مواجه شدم سریع گوشیمو بیرون آوردم تا ازت عکس بگبرم
قربون کش کفشات برم که موقتی بابایی به کفشت زده تا از پات بیرون نیاد
چند وقت پیش متوجه شدیم علاقه شدیدی به نقاشی داری که بابایی واست دفتر نقاشی و یه جعبه مداد رنگی گرفت
5شهریور مصادف با میلاد حضرت معصومه(س) و روز دختر عروسی خواهر کوچیکم بود از همین جا به خواهرم تبریک میگم امیدوارم خوشبخت بشه تو این مراسم به محیا جونم خیلی خوش گذشت و واسمون خیلی دلبری کرد این عکسا مربوط به روز بعد از عروسیه
21شهریور من و بابایی ومحیا یه سفر کوتاه به تهران داشتیم خداییش بهمون خوش گذشت البته جای خاصی نرفتیم و بیشتر خونه عمه و خاله من بودیم اونا هم حسابی ما رو شرمنده کردند ایشاا... بیاین یزد واسشون جبران کنیم
اینجا مرکز خرید ایرانیان هستش که محیا خیلی شیطونت کرد این بادکنک هدیه این مرکز خرید بود
این عکس هم مربوط به یکی از روزای گرم شهریوره که محیا با باباییش اومده دنبال من
دختر نازنینم اینقدر شیرین شدی که دیگه تو خونه حوصلمون سر نمیره مثل آدم بزرگا شدی همه حرفای مامانی رو متوجه میشی خودت هم خیلی حرف میزنی توپست های بعدی بیشتر واسه حرف زدنت میگم.