محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

محیا فرشته دوست داشتنی ما

من یار مهربانم

1392/6/5 4:05
نویسنده : مامان محیا
430 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم

 

شنبه دو شهریور ساعت 9 صبح برای اولین بار دو تایی برای چکاب 7 ماهگی رفتیم. خداروشکر به وزن ایده آل رسیدی و کمبود وزنت جبران شد

وزن:7/700            قد: 70

باورم نمی شد؛ فکر میکردم اون خانمه داره اشتباه میگه ولی خداروشکر ازماه قبل تا حالا یک کیلو اضافه کرده بودی. آخه من و بابایی این ماه تمام سعیمون رو کردیم تا این کمبود وزن جبران بشه

غذاهات هم متنوع تر شدن؛ از سوپ ماش تا حلیم گوشت و زرده تخم مرغ هم به غذاهات اضافه شدن.  تازه دخترم یاد گرفته دست میزنه وقتی خوشحالی شروع میکنی به دست زدن

ولی متأسفانه نتونستم از دست زدنت عکس بگیرم

 

مامانی و اقاجون و عمه فرزانه همچنان در سفرند و  این روزها نتونستم به خونه مامانی ها (مامانی خودم)  هم برم. به خاطر همین دلمون خیلی گرفته بود. شنبه ساعت 11 شب با بابایی و تو به پیاده روی رفتیم اکثر مغازه ها بسته بودن به غیر از چند تا از لوازم التحریر فروشی ها که این روزها سرشون خیلی شلوغه

تصمیم گرفتیم واست یک کتاب بخریم. کتاب شناخت میوه ها که طراحش هم، هم اسم خودته خانم محیا رحمتی

 

 

خیلی از این کتاب خوشش اومد  و با چه ذوقی بهش نگاه میکردی البته قابل شستشو هم هست و تو حمام میشه باهاش سرگرمت کرد...

 

 

یه خبر دیگه اینکه چهارشنبه عروسی امیر و شکوفه خانمه(پسر خاله بابایی)

البته مراسم تهرانه تقریباً اکثر فامیل بابایی میرن ولی و من پریسا جون به خاطر محیا و شایان نمیتونیم بریم. بابا و عمو هادی قراره فردا با هم دیگه برن.

بابایی و عمو هادی برای اینکه ما نمیتونیم بریم عروسی، واسه ناهار امروز(دوشنبه) ما رو به بهترین رستوران یزد بردن

خیلی خوش گذشت تو که اولش تو کریر خواب بودی

بعدش با خودت بازی میکردی ولی برعکس شایان جون خیلی اذیت میکرد آخه خوابش میومد و تو اون سرو صدا نمی تونست بخوابه اخرش هم مجبور شدن تا ناهار آماده میشه اونو به خونه مامان شهناز(مامان پریسا) ببرن

 

 اینم از گل پسرمون آقا شایان که فقط 44 روز از محیا جون بزرگتره

شایان فوق العاده پسر آرومیه ولی این روزا به قدری شیطون شده که دست محیاجون رو از پشت بسته

 

بعدازظهر هم بعد از یه هفته به خونه مامانم و اینا رفتیم . اونجا هم خیلی دختر خوبی بودی و با بچه های خاله بازی میکردی . اینقدر با نمک شده بودی که خاله تصمیم گرفت عکساتو تو فیس بوک بذاره.دایی امیرمحمد هم امروز از تهران برگشت و کلی بهش خوش گذشته بود.

 

اینم عکس های دخترم در یک روز به ماندنی

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

الهام مامان محیا
6 شهریور 92 21:39
خدا رو شکر که محیا جونی توپول شده من هنوز نبردم چکاپ فردا میبرم
بوس بوس


مائده(ني ني بوس)
12 شهریور 92 10:11
دخملمون ميخواد دانشمند بشه


ممنونخاله مائده که به ما سر زدی
مامان حلما
26 شهریور 92 11:33
باریک الله به محیا گلی که از الان کتابخون شده.دست مامانتم درد نکنه واست کتاب خریده.