محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

محیا فرشته دوست داشتنی ما

آن چه در این چهار ماه گذشت

1392/3/25 12:36
نویسنده : مامان محیا
417 بازدید
اشتراک گذاری

عاقبت رسیدی مسافر کوچک ما، رسیدنت بخیر  قدمت خوش نازنینم 

با وزن 3200 گرم و قد 51 سانتیمتر  شرایط جسمانی همه عالی بود و با خیال راحت از بیمارستان مرخص شدیم . فکر می کردم سختی های مادر شدن تموم شده و بقیه راه نسبتاً ساده است غافل از این که...

.

نمی دونم از کجا شروع کنم  بین خودمون بمونه این چهار ماه خیلی سخت گذشت که اگه حمایت های حسین عزیز و خانوادم نبود نمی دونم چکار باید می کردم. آخه کولیک داشتی. کولیک یه اصطلاح کلی است برای گریه های غیرقابل کنترل در کودکی است که از سایر جهات سالم است. این گریه ممکن تا سه ساعت طول بکشه چیزی که اصلاً انتظارشو نداشتیم. از همه بدتر اینکه ما اصلاً هیچی از کولیک نمی دونستیم . بعد از دو ماه از رو سایت نی نی سایت من با کولیک آشنا شدم  و خیالم راحت شد که این مشکل در نوزادان شایعه و بعد از سه یا چهار ماه تموم میشه.

دختر نازنینم ، نمیدونم تو اون لحظه که کولیکت شروع می شد و تو اشک میریختی بر من و بابایی سخت تر می گذشت یا برای تو دردناکتر بود...

و چه زود این چهار ماه بسان باد گذشت،

محیای عزیز تر از جانم راضیم که این 4ماه لحظه لحظه هایت را نفس کشیدم.

با بیقراری های قبل از خوابت بیقرار شدم  و در خفا با اشک هایت باران باران اشک ریختم...

در این 4 ماه من بهترین نگاهها را دیده ام وقتی که تو به من می نگری و با چشمانت می خندی

وقتی که به دستان کوچکت نگاه می کنی و با آنها بازی میکنی..

صورتم را که زیر گلویت می برم قهقهه می زنی و می خندی... وای که این گلویت چه بویی میده

درسته که این 4 ماه سخت گذشت ولی دو تا اتفاق خوب هم داشت که از خوش قدمی دخترم بود.

یکی ازدواج عمومهدی با حمیده خانم در 17 بهمن، درست وقتی که تو 15 روزت بود و یکی هم ازدواج خاله اعظم با آقا محسن در 2 خرداد یعنی وقتی که دخترم 4ماهگیشو تموم کرد. منم از فرصت استفاده میکنم وبهشون تبریک میگم امیدوارم خوشبخت بشن.

عکسهای محیا در این 4ماه در ادامه مطلب...

 

 

این عکس رو پرستار بیمارستان با کلی مکافات ازت گرفته آخه هرموقع میومدند عکس بگیرند دختر شکمو من مشغول شیر خوردن بود.

....این عکس مربوط به بعدازظهر چهارشنبه، 4بهمنه وقتی از بیمارستان مرخص شدیم رفتیم خونه بابابزرگ تا مامانی و بابات ناهار بخورند بعد بریم خونه

 

اینجا خونه بابابزرگ و ایناست وقتی که زن عموحمیده رو پاگشا کرده بودن وقتی که دخترم حدوداً 24روزش بود.

این دوتا عکس هم بعد از حموم رفتن گلم تو ماه دوم ازش گرفتم خونه مامانی خودم

 

 

 

این عکس روز دوم عید بود، وقتی از مهمونی عید برگشتیم اونجا اصلاً حالت خوب نبود و گریه می کردی وقتی به خونه بابابزرگ رفتیم ساعت حدوداً12 شب بود و تو سرحال بودی وعمه فرزانه این عکس تاپ رو ازت گرفت. الهی قربون چشای خوشکلت برم که زبانزد همه است.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)