محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 24 روز سن داره

محیا فرشته دوست داشتنی ما

دنیای این روزهای من..

1392/7/12 14:23
نویسنده : مامان محیا
1,328 بازدید
اشتراک گذاری

 

یه خبر خوش

یکشنبه 7مهر به فاصله دو دقیقه برادرزاده های من بدنیا اومدند. خوشبختانه دوقلوها هردو سالمند قبلاً هم، دوبار عمه شده بودم ، مهسا و ثنا دخترای دایی بزرگی محیاجون هستن اسم برادرزاده های جدیدم هنوز قطعی نشده ولی به احتمال زیاد میثم و مسعود بذارن. بزرگ کردن دوقلو واقعاً کار سختیه و خدا به داداشم و خانمش صبر بده

این عکس دوقلوها ، درست سه ساعت بعد از تولد

 

این روزها حال مامانی زیاد خوش نیست با اینکه اتفاقات خوبی تو این چند روز افتاد ولی ته دلم یه غم بزرگه که یه لحظه هم نمیتونم بهش به فکر نکنم قرار بود پست جدید رو با خبرهای خوش شروع کنم ولی امروز شرایظ به گونه ای پیش رفت که مجبورم ...

 بالاخره مرخصی من هم تموم شد  و من هم باید مثل بقیه مادرهای شاغل به سرکار برم. قرار بود تا یکسالگی دخترم مرخصی بدون حقوق بگیرم که متأسفانه موافقت نشد. الان واقعاً کلافه ام. نمیدونم چکار کنم این چندوقت خیلی با خودم کلنجار رفتم تا راضی بشم تو رو به مهد بفرستم ولی بابایی هیچ جور راضی نمیشه و مخالف سرسخت مهده. نمیدونم چرا نسبت به مهد دید منفی داره میگه از کارت صرف نظر کن واقعاً موندم چکار کنم از همین جا از همه دوستان خواهش میکنم که در قسمت نظرات منو راهنمایی کنن که بتونم یه تصمیم درست بگیرم.

همش فکرمیکنم که دارم در حق دخترم ظلم میکنم. کاش محیاجون میتونستی حرف بزنی و به مامانی بگی که دوست داری مامانی بیرون کار کنه یا نه؟

کلاً از محیط شلوغ خوشت میاد و بچه ها رو خیلی دوست داری فکر میکنم محیط مهد میتونه با روحیت سازگار باشه

اما میخوام از شیطونی هات بگم که با اینکه خیلی خسته ام میکنه ولی فوق العاده شیرینه به راحتی میتونی چهار دست و پا بری و به همه جای خونه سرک میکشی تا وقتی تلویزیون روشنه جلوی میز tv می ایستی و با صدای بلند اَ دَ اَ دَ میگی خسته که میشی میری سراغ شومینه و با نسوزهای شومینه بازی میکنی

 

عاشق پله ای هستی که ورودی اتاق خوابمونه.  اینم مدارکش

 

در حیاط هم باید قفل باشه آخه وقتی در حیاط بازه سریع به طرف حیاط میری

موقع آشپزی هم مدام دنبال من میای  و یه چیزهایی میگی و خسته هم نمیشی !!!من نمیدونم اینهمه انرژی رو از کجا میاری؟؟؟

سوار روروئک هم که هستی باز دست از شیطونی هات برنمیداری مدام روکش اُپن آشپزخونه و رو میزی رو میکشی و من باید مواظب باشم تا خدای نکرده گلدون روش رو سرت نخوره

وااااااااااااااااااای یه لحظه هم نمیشه چشم ازت برداشت یه موقع هایی که میبینم ساکتی و من حسابی درگیر کارهای خونه ام مببنیم ای دل غافل خانم یه چیزی رو از رو فرش برداشته و داره میخوره......

اینقدر این شیطونی هات زیاد شده که واقعاً نمیداره من به کارهام برسم یه موضوع دیگه اینکه از جاروبرقی خیلی میترسی و من جرأت نمیکنم دوتایی که هستیم جاروبرقی رو روشن کنم دیروز بعد از یه ماه موفق شدم آشپزخونه رو جارو بزنم البته شما با ترس بغل بابایی بودی و چشم از جارو برنمیداشتی

 راستی بیست روز دیگه یعنی همزمان با عید غدیر عروسی عمو مهدی محیاجونه و من هنوز نتونستم واسه خودمو و محیاجون لباس تهیه کنم اصلاً وقت نمیکنم خرید برم (قابل توجه خاله الهام که اصلاً خرید نمیره یا اگه میره اصلاً چیزی نمیخره)

ولی دوشنبه شب با بابایی بالاخره عزممون رو جزم کردیم تا با پول کادوهایی که واسه تولد محیاجون جمع شده یه پلاک طلا و زنجیر بخریم خلاصه بعد از کلی جستجو یه مدال و زنجبر گرفتیم که به نظرم خیلی خوشکله عکسشم تو ادامه مطلب گذاشتم.  امیدوارم تو هم ازش خوشت بیاد

دست بابایی هم درد نکنه که حسابی غافلگیرمون کرد. آخه قرار بود فقط یه زنجیر بگیریم ولی با این کارش سنگ تموم گذاشت و شرمندمون کرد. اینم تشکر محیا جون از بهترین بابای دنیا

این مدت زیاد نتونستم بیام نت و عکساتو بذارم برای همین عکسهای هفته های پیش هم اینجا میذارم

این عکس خونه خاله فاطمه است که از مشهد برگشته بودند و این دست بند هم خاله با یه لباس و شلوار واست سوغات آورده بودند. دستت درد نکنه خاله امیدوارم بتونم جبران کنم.

از اونجایی که بابایی عاشق گیتاره و وقتی گیتار میزنه تو خیلی خوشت میاد ، عمه فرزانه این گیتار قشنگو رو که برای بچهگیهای خودشه به تو داده. این گیتار علاوه بر ظاهر قشنگش ، موزیکاله و چراغاش هم روشن و خاموش میشه دست گلت درد نکته عمه جون

این عکس هم که مربوط به امروز صبحه ، تقدیم به خاله الهام گلمون که پیشنهاد داده بود با گل سرت  یه عکس بذارم. الهام جون ممنون که با نظراتت به ما لطف میکنی امیدوارم همیشه سایه پرمهرت بالای سر محیاجون باشه

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

الهام مامان محیا
12 مهر 92 17:37
به به بعد از یه مدت طولانی مامانی جبران کرد...آفرین به مامان
اول اینکه عزیزم اگه در مورد مهد جای مطمینی پیدا کردی که میدونی حسابی بهش میرسن و تازه چیزهای قشنگ قشنگ هم یاد میگیره به نظرم عالیه.آخه تو محیط کار من نی نی ها رو تو یه جای دو متری که زمستونها از بوی گاز آدم خفه میشد و اصلا تمیز و مرتب نبود نگه میداشتن واین یعنی فاجعه واسه همین نرفتم...ولی به بابایی هم گفتم اگه یه کار خوب با مهد عالی پیدا کنم حتما میرم

ممنون عزیزم از نظر جاش مطمئنم فقط در مورد رسیدگی بهش زیاد اطمینان ندارم اخه یه پرستار و هفت وهشت تا کوچولو مثل محیاجونا ایشاا.. هرچی خیره همون بشه

الهام مامان محیا
12 مهر 92 17:41
نظر اولم در مورد شاغل بودنت رسید..؟ چون لحظه ی آخر محیا نشست روی کیبورد و...!!!
اگه نیومده بگو دوباره تایپ کنم


آره عزیزم می بینی که نظر قشنگت رسیده گلم
الهام مامان محیا
12 مهر 92 17:45
دوم اینکه عکسهات و شیطنت هات خیلی خوشمله
مخصوصا با گل سر که مخصوص خود خودمه
سوم اینکه مدالت هم خیییییلی قشنگه و دست بابایی ومامانی درد نکنه و مبارکت باشه
چهارم اینکهذ خواهش میکنم عزیزم من فکر میکنم دوتا دختر دارم به اسم محیا و تولد 2 بهمن دارم.به خدا
امیدوارم هر دوشون سلامت وخوشبخت وموفق باشن
ایشالله یه روز از نزدیک ملاقاتتون کنیم


لطف داری الهام جون امیدوارم یه روز از نزدیک همدیگه رو ملاقات کنیم
الهام مامان محیا
12 مهر 92 17:47
راستی ایشالله پاقدمی دوقلوها همذ خوش باشه و زیاد شیطون نباشن چون مامانشون گناه داره...
خودم خیلی دلم میخواست دوقلو داشته باشم ولی لان با شیطنت های محیا میگم خدا به داد مامان دوقلوها برسه


اره خیلی سخته از همین الان صدای زن داداشم و مامان و خواهراش دراومده بیچاره ها شیفتی کار میکنن
الهام مامان محیا
12 مهر 92 17:54
من که شوخی ندیدم که بهم بربخوره!!!قضیه ی خرید رو میگی...نه بابا چرا بربخوره اتفاقا خوشحال شدم که توی دوجا اسمم رو اوردی


خواهش میکنم گلم از بس بامحبتی مرامت منو کشته الی جون باورکن ندیده احساس میکنم یکی دیگه خواهر هم دارم که کیلومترها با من فاصله داره
میم مثه محیا
12 مهر 92 19:35
سلام مرضیه جان
اول ار همه خیلی ممنون از اینکه اومدی وبلاگ محیای من
نگران نباش عزیزم
این نگرانی همه ی مادرای شاغله ک نکنه کارشون تاثیر بدی روی نی نی بذاره
بیشترش هم ب خاطر اینه ک مادرای ما شاغل نبودن
اما الان شرایط عوض شده
منم با نظر بابای محیا موافقم و بخاطر ازدحام بچه مهدکودکو توی این سن مناسب نمیدونم چون چند روز دیگه ک سرما شروع بشه همیشه باید نگران باشی ک یکی از بچه های مهد مریض شده و....
اگه راه حل دیگه ای مثه گذاشتن محیاگلی پیش آشناها یا باباش باشه ک عالیه.بعدشم پرستار توی خونه.
ننوشتی کارت چیه و کجا شاغلی؟


قربانت مامان فاطمه بیشتر نگرانی من واسه محیاست میترسم نتونه دوری منو تحمل کنه باباش هم بیشتر نگرانیش از این بابته البته موضوعی که شما گفتی هم موضوع جدی ایه که خودم بهش فکر نکرده بودم
من کارمند دانشگاه علمی کاربردی ام حقوق زیادی نداره ولی از محیط کاریم خیلی راضیم حیفم میاد از دستش بدم
البته مادرشوهرم هم نسبتاً جوونه فکر میکنم میتونه از پسش بربیاد منتهامحیای من باید دور برش شلوغ باشه که به من فکر نکنه وگرنه خیلی سخته نگهش داری خودم نظرم اینه که یه مدت بذارمش مهد تا به ندبدن من عادت کنه بعد بذارمش پیش مامانی

میم مثه محیا
12 مهر 92 19:39
راستی قدم نورسیده ها مبارک باشه عمه خانم
چ گیتار و دستبند خوشگلی داره محیاخانوم
هدیه ی تولدشم مبارک باشه و دست بابایی دردنکنه ک هدیه رو کامل کردن


ممنون گلم بازهم منتطر راهنمایی هات هستم دوست خوبم
میم مثه محیا
12 مهر 92 20:04
راستی گلی با اجازه لینکت کردم


شما هم با افتخار به جمع دوستان محیاجون پیوستید
الهام مامان محیا
13 مهر 92 9:12
به به میبینم که دو تا از دوستهای خوبم با هم دیگه دوست شدند.مبارکه
به قول معروفک
تو دوست داری با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه دوست بشی؟!
حالا این جمله رو 6 بار بگو
راستی مرضیه جون من میتونم توی علمی کاربردی ارشد بدم؟ البته یه رشته ی دیگه؟ چه جوری هاست؟


آره الهام جون این وبلاگ شما باعث خیر شده شاید باورت نشه ولی میخوام بگم وبلاگی که من تقریباً هر روز بهش سر میزنم وبلاگ محیاجون 2بهمنیه از طرف دیگه همه محیاها اونجا جمعند.
در مورد سوالت ، اره میتونی شرکتکنی فقط همه رشته ها رو نداره و فقط یه سری رشته های خاص ذاره بازهم از دوستان سوال میکنم بهت جواب میدم
مامان حلما
13 مهر 92 10:38
سلام قدم نو رسیده مبارک

عمه شدنتون هم مبارک باشه منم خیلی دلم میخواست دو قلو داشته باشم ولی از وقتی حلما به دنیا اومده میگم خدا را شکر که آرزوم برآورده نشد چون رسیدگی به یه بچه کارسختیه دیگه چه برسه به دوتا .

محیاجون کادوت هم مبارکت باشه دست بابا و مامان گلت همدرد نکنه .میبوسمت محیا خانم




سلام واقعاً کار سختیه امیدوارم برادرزاده های من بچه های خوبی باشن و ماما وباباشون رو زیاد اذیت نکنن
حلمای عزیزمون رو از طرف ما ببوس




mh
13 مهر 92 11:46
سلام ,مبارك باشه عمه شدين .
من محيا جون را كه از نزديك نمي بينيم ولي خاطراتش دنبال مي كنم وهر روز وبلاگش چك ميكنم از توي عكسهاش معلوم كه شيطون شده و سرتون حسابي گرم مي كنه در مورد كارتون توكل كنيد به خدا و تصميم بگيرد, دودل باشيد خودتون بيشتر اذيت مي كنيد دعا مي كنم هر تصميمي كه گرفتيد همراه با آرامش خاطر باشه و خدا شرايط بعدش را هم براي شما هم براي محيا فراهم كنه (همكار)


سلام، ممنون همکار عزیزم
« خداوند را در قلب کسانی یافتم که بدون هیچ توقعی مهربانند.»
حسابی غافلگیرم کردین میدونم این روزا خیلی سرتون شلوغه بازهم لطف میکنین و به وبلاگ ما سر میزنین ممنون از دعای قشتگتون
مامان حلما
13 مهر 92 12:50
اینا واسه محیا گلی



ممنون خاله مهربون

سیمهدی
15 مهر 92 4:21
بابا یه دفعه این وروجک توپول رو بدید ما بخوریمش بره دیگهمامان محیا .حتما این وروجکت رو از طرف من ببوس

خوش اومدین به وبلاگ ما ممنون باشه چشم
مامان حلما
15 مهر 92 16:17
خصوصی
الهام مامان محیا
16 مهر 92 12:51
کاش میشد همیشه کودک بود
زندگی شادی و عروسک بود

* * * * *

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم
لا اقل یک روز کودک می‌شدیم

روزت مبارک فرشته ی کوچک

خيلي خيلي ممنون خاله الهام

میم مثه محیا
17 مهر 92 9:42
سلااااام
اول از همه روز کودک ب محیاخانوم مبارک باشه(البته با یه روز تاخیر)
چیکار کردی عزیزم؟بالاخره محیاگلی رو کجا میذاری؟
نگران نباش بچه ها خیلی زود خودشونو با شرایط جدید وفق میدن



سلام ممنون خاله جون ببخشيد نتونستم بيام بهتون سر بزنم محيا رو گذاشتم مهد به زودي ميام تو يه پست جديد براتون مفصل ميگم
میم مثه محیا
28 مهر 92 22:11
کجایی مرضیه جون؟خیلی وقته نیستی


سلام عزيزم دلم واستون خيلي تنگ شده حسابي سرم شلوغه،اينترنت خونمون هم قطعه ميام پيشت گلم
الهام مامان محیا
2 آبان 92 1:29
روزی که خدا گل خلایق سرشت
بالای در بهشت اینگونه نوشت
بی مهر علی ورود اکیدا ممنوع
با حب علی بیا که بازست بهشت
"عید ولایت بر
نی نی وبلاگیها مبارک "
یالا مامان تنبل پست جدید میخوایم


ممنون الهام جون خيلي دلم براتون تنگ شده متأسفانه اينترنت خونمون قطعه محل کارم سرم شلوغه نمي تونم پست جديدبذارم ميام پيشتون
میم مثه محیا
6 آبان 92 14:21
_____@@@@@@@@
________@@@________@@_____@@@@@@@
________@@___________@@__@@@______@@
________@@____________@@@__________@@
__________@@________________________@@
____@@@@@@______@@@@@___________@@
__@@@@@@@@@__@@@@@@@_________@@
__@@____________@@@@@@@@@_______@@
_@@____________@@@@@@@@@@_____@@
_@@____________@@@@@@@@@___@@@
_@@@___________@@@@@@@______@@
__@@@@__________@@@@@________@@
____@@@@@@_______________________@@
_________@@_________________________@@
________@@___________@@___________@@
________@@@________@@@@@@@@@@@
_________@@@_____@@@_@@@@@@@
__________@@@@@@@
___________@@@@@_@
____________________@
____________________@
_____________________@
______________________@
______________________@____@@@
______________@@@@__@__@_____@
_____________@_______@@@___@@
________________@@@____@__@@
_______________________@
______________________@
مرضیه جون دلتنگتیم
زودی بیا و عکسای جدید محیاگلیو بذار


واااااي چه گل قشنگي فاطمه جون خيلي دلم واسهت تنگ شده حرفاي نگفته زياد دارم ميام همين روزا

الهام مامان محیا
15 آبان 92 12:50
قهر قهر قهر
نمیگی ما دلمون واسه محیا جونی تنگ میشه؟
خیلی بدی مامانی


آره عزيزم راست ميگي دلم واستون خيلي تنگ شده ولي بخدا اينترنتمون قطعه سرکارم نميرسم مطلب بذارم ميام به زودي زود
مهدیه ( مادر دختری)
20 آبان 92 19:25
بسم الله الرحمن الرحیم دعوت اید به هیئت مجازی مان و دعا کنید برای توفیق اش و توفیق مان Smm625.blogfa.com با کمال افتخار ممنون
شیما
26 آبان 92 11:27
الهییییییییییی چه نازننننننننن پاقدم برادرزاده های خوشگلت خیلی مبارک باشه چه جالب که گفتی اونا هم یه مدت بچه دار نمیشدن و حالا خدا بهشون دوقلو داده. معلومه خدا خیلی دوستشون داره. الهی که 120 سال زنده باشن راستی منم برادرزاده های دوقلو دارم ها ... 5 ماهشونه...جالبه که زنداداش منم مشکل داشت و چند سال باردار نشده بود! چه تفاهمییییییییی خیلی ممنون شیماجون اره میبینی تفاهمو ایشاا... خبر دوقلویی خودتو تو وبلاگ ببینیم. عزیزم امیدوارم در راهی که پیش گرفتی موفق باشی