محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

محیا فرشته دوست داشتنی ما

محرم و محیا

1392/8/24 1:06
نویسنده : مامان محیا
288 بازدید
اشتراک گذاری

         جانم فدای طفلان عطشانت حسین

 

 

              کرببلا ماتم و بلا، برای ما                                هدیه تو این بود چرا؟؟؟ بگو چرا؟

                 تو به مهمان نورسیده                                      که وفای تو را ندیده

                                                   آزردی دل سکینه

                                             به زمینت بلا کشیده

 

سلام به محیاجون و همه دوستان گلم. تاسوعا و عاشورای امسال هم گذشت. اما امسال محرم حال و هوای دیگه ای داشت .آخه دیگه تنهایی جایی نمیرفتم مجبور بودم حتماً با مامانی و خاله ها باهم باشیم تا بتونن تو نگهداری محیا کمکم کنن در مجموع این چند شب دختر خوبی بودی و زیاد اذیت نکردی

فکر میکنم هیج جای ایران مثل یزد عزاداری نمیکنن البته من جاهای دیگه رو نرفتم. اینو از صحبت هایی که میشه فهمیدم. از طرف دیگه به یزد حسینیه ایران هم میگن. خداییش هم هیئت های سینه زنی یزد تو ماه محرم مخصوصاً دهه اول خیلی خوب عزاداری میکنن. امیدوارم این عزاداریها مورد قبول آقا امام زمان(ع) قرار بگیره.

محرم امسال ما هم یه کوچولوی ده ماهه داشتیم که مجبور بودیم هرجا میریم لباسی تنش کنیم که در شأن مراسم عزاداری باشه. آره محیاجونم امسال اولین محرم عمرتو تجربه میکنی نمیدونم خودت هم فرق این ماه با ماه های دیگه رو میفهمی یا نه؟ حتماً میفهمی که لباس پوشیدن مامانی و بابایی هم فرق کرده. مراسم هایی که میریم با مراسم هایی که تا حالا رفته بودیم فرق داره..

 به خوذم قول داده بودم که وقتی بچه دار شدم حتماً بچه ام رو به همایش شیرخوارگان ببرم. به همبن خاطر، تمام تلاشمو کردم که بتونم تو این مراسم با محیا جون شرکت کنم. البته ما هرسال به اشکذر (محل زندگی مامان و بابای من) میریم . البته 20 کیلومتری با یزد فاصله داره . امسال به دلایلی این مراسم با 3 روز تأخیر نسبت به جاهای دیگه برگزار شد. یعنی روز دوشنیه 20ابان ، صبح تا ساعت 1 سرکار بودم . بابایی هم به مأموریت یه روزه رفته بود و گفته بود تا شب طول میکشه. خلاصه هر جور بود خودمون ور به مراسم رسوندیم. اولش دختر خوبی بودی ولی آخر همایش که میخواستن از کوچولوها عکس بگیرن ، بیقراری میکردی آخه خیلی خوابت میومد. به زور چندتا عکس ازت گرفتن. بعداً این عکسارو میذارم آخه هنوز آماده نبود. فعلاً فقط همین یه عکس از اون روز دارم :

راستی محیاجون قبل از اینکه به دنیا بیایی مامانی (مامان من) واست نذر سفره حضرت رقیه (س) کرده. خیلی دلم میخواست تو دهه اول محرم این سفره رو بندازیم ولی با توجه به مریضی هایی که این چندوقت گرفتارش شدی نتونستیم. قرار تو اربعین که مصادف با شهادت حضرت رقیه (س) این کارو بکنیم.این ماه ،ماه سختی واست بود که مجبور شدیم سه دفعه تو رو به دکتر ببریم تو یه پست جدید حتماً ماجرا رو براتون تعریف میکنم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

میم مثه محیا
26 آبان 92 9:09
طاعات و عباداتت قبول باشه عزیزم آره مراسم یزد و کرمان واقعا خیلی باشکوه و قشنگ برگزار میشه منتظر عکسای خوشگل محیاعسلی میمونیم
شیما
26 آبان 92 11:23
سلام عزیزم خوبی؟ عزاداریهاتون قبول ممنون که میای وبلاگ من. برام خیلی دعا کن. بابت تصمیماتی که گرفتم و باید اقدام عملیش رو کم کم شروع کنم دلشوره دارم.
mh
27 آبان 92 7:24
سلام محيا جون چقدر اين كلاه به محيا مياد شده مثل گل رو كلاهش سلام خاله محترم، چه عجب شما پیدا شدین اینم واسه معرفت همکار گلمون
الهام مامان محیا
27 آبان 92 13:45
عزاداریهاتون قبول مرضیه جون اره مال یزد رو شنیدم...ما که امسال تاسوعا عاشورا تهران بودیم وعزاداریهاش اصلا چنگی به دل نزد...ایشالله سال بعد میایم یزد پیش شما تا دو تا محیا 2 بهمن با هم نذری پخش کنن زود باش بدو عکسها رو بذار که بد جور منتظرم عزاداریهای شماهم قبول. سال بعد حتماً بیاین یزد خوشحال میشیم پذیرای دوستان گلی مثل شما باشیم.
خاله اعظم
29 آبان 92 19:38
سلام جیگرخاله.خاله 6 روزه ندیدمت دلم برات تنگیده . زودی بیا خاله ببینتت سلام بَه بَه چه عجب خاله اعظمماهم خيلي دلمون واست تنگ شده حسابي غافلگيرمون کردي بازهم بهمون سر بزن بعدازظهر ميايم خونتون قول بده خونه باشي و بيرون نري وگرنه قيافمون اين شکلي ميشه اينم به افتخار آبجي کوچيکه خودم
خاله اعظم
4 آذر 92 19:10
عسل خاله آخه چی شد مریض شدی. خاله قربون اون لپات بره زودی خوب شو ویروسه خیلی قوی بود خاله
مهدیه ( مادر دختری)
5 آذر 92 9:50
ایشالا عزادای های محیا جونم قبول باشه ممنون خاله جون عزاداری های شماهم قبول