محرم و محیا
جانم فدای طفلان عطشانت حسین
کرببلا ماتم و بلا، برای ما هدیه تو این بود چرا؟؟؟ بگو چرا؟
تو به مهمان نورسیده که وفای تو را ندیده
آزردی دل سکینه
به زمینت بلا کشیده
سلام به محیاجون و همه دوستان گلم. تاسوعا و عاشورای امسال هم گذشت. اما امسال محرم حال و هوای دیگه ای داشت .آخه دیگه تنهایی جایی نمیرفتم مجبور بودم حتماً با مامانی و خاله ها باهم باشیم تا بتونن تو نگهداری محیا کمکم کنن در مجموع این چند شب دختر خوبی بودی و زیاد اذیت نکردی
فکر میکنم هیج جای ایران مثل یزد عزاداری نمیکنن البته من جاهای دیگه رو نرفتم. اینو از صحبت هایی که میشه فهمیدم. از طرف دیگه به یزد حسینیه ایران هم میگن. خداییش هم هیئت های سینه زنی یزد تو ماه محرم مخصوصاً دهه اول خیلی خوب عزاداری میکنن. امیدوارم این عزاداریها مورد قبول آقا امام زمان(ع) قرار بگیره.
محرم امسال ما هم یه کوچولوی ده ماهه داشتیم که مجبور بودیم هرجا میریم لباسی تنش کنیم که در شأن مراسم عزاداری باشه. آره محیاجونم امسال اولین محرم عمرتو تجربه میکنی نمیدونم خودت هم فرق این ماه با ماه های دیگه رو میفهمی یا نه؟ حتماً میفهمی که لباس پوشیدن مامانی و بابایی هم فرق کرده. مراسم هایی که میریم با مراسم هایی که تا حالا رفته بودیم فرق داره..
به خوذم قول داده بودم که وقتی بچه دار شدم حتماً بچه ام رو به همایش شیرخوارگان ببرم. به همبن خاطر، تمام تلاشمو کردم که بتونم تو این مراسم با محیا جون شرکت کنم. البته ما هرسال به اشکذر (محل زندگی مامان و بابای من) میریم . البته 20 کیلومتری با یزد فاصله داره . امسال به دلایلی این مراسم با 3 روز تأخیر نسبت به جاهای دیگه برگزار شد. یعنی روز دوشنیه 20ابان ، صبح تا ساعت 1 سرکار بودم . بابایی هم به مأموریت یه روزه رفته بود و گفته بود تا شب طول میکشه. خلاصه هر جور بود خودمون ور به مراسم رسوندیم. اولش دختر خوبی بودی ولی آخر همایش که میخواستن از کوچولوها عکس بگیرن ، بیقراری میکردی آخه خیلی خوابت میومد. به زور چندتا عکس ازت گرفتن. بعداً این عکسارو میذارم آخه هنوز آماده نبود. فعلاً فقط همین یه عکس از اون روز دارم :
راستی محیاجون قبل از اینکه به دنیا بیایی مامانی (مامان من) واست نذر سفره حضرت رقیه (س) کرده. خیلی دلم میخواست تو دهه اول محرم این سفره رو بندازیم ولی با توجه به مریضی هایی که این چندوقت گرفتارش شدی نتونستیم. قرار تو اربعین که مصادف با شهادت حضرت رقیه (س) این کارو بکنیم.این ماه ،ماه سختی واست بود که مجبور شدیم سه دفعه تو رو به دکتر ببریم تو یه پست جدید حتماً ماجرا رو براتون تعریف میکنم.