محیاجونم یازده ماهگیت مبارک
سلام نازنینم
باورم نیمشه دخترم یازده ماهه شدی. این روزا به سرعت داره میگذره و من و بابایی دل تو دلمون نیست که تولد یک سالگیتو جشن بگیریم.
روز به روز داری بزرگ میشی و من دنبال فرصت تا بیام وبلاگتو اپ کنم. امروز خونه مامانی ها که بودیم کلی بهمون خوش گذشت و تو واسشون دلبری میکردی میگفتم محیا خاله چکارمیکنه سریع ادای خاله اعظم رو در میاری با زینب خاله هم خیلی رفیق شده بودی
قربون این ژست گرفتنت برم چیه عزیزم چرا اینقدر خودتو گرفتی هنوز تا تولدت خیلی مونده...
میگم محیا اَتل مَتل ... تو هم دستتو میزنی به پاهاتو و میگی اَدَ اَدَ... یعنی با من همخونی میکنی همین که بغلت میکنم در هر حالتی که باشی بای بای میکنی حتی اگه خوابالو باشی و خیلی خوابت بیاد
تازگی ها از غذای خودمون هم بهت میدم که خیلی بااشتها میخوری قربونت برم که دیگه خانم شدی و یه پای ثابت سفره ی خونواده شدی باید واست بشقاب و قاشق بیارم سر سفره عاشق ماکارونی هستی چند روز پیش برای اولین بار بهت دادم خیلی باحال میخوردی این اولین غذایی بود که دخترم خودش به تنهایی میخورد فیلمش هم موجوده
راستی مامان امتحانات دانشگاه نزدیکه و من مجبورم ساعت بیشتری محل کارم باشم هنور نمیدونم تو رو کجا بذارم آخه مهد که بعدازظهرها تعطیله، بابایی هم که نمیتونه زیاد پیشت بمونه به احتمال زیاد باید بری پیش عمه فرزانه البته خود عمه هم امتحان داره موندم چکار کنم امیدوارم این چند روز امتحانات هم به خیر بگذره و دخترم زیاد اذیت نشه
زیاد صحبت کردم اما بریم سراغ عکس های محیاجون در ادامه مطالب....
راستی یادم رفت بگم 18 آذر تولد شایان عمو بود. مراسم خونه مامانی ها برگزار شد.
شایان جان تولدت مبارک ایشاا... 120 ساله بشی عزیزم
این هم کیک تولد
محیاجون که بازهم دست از شیطنت برنمی داشت و دور از چشم بقیه با تلفن و دوربین بازی میکرد
این هم دختر عمو وپسرعمو در کنار هم.. که اصلاً همدیگر رو تحویل نمیگیرن!!!!!
خلاصه مراسم خیلی ساده برگزار شد و لی خیلی بهمون خوش گذشت امیدوارم تولد محیاجونم عکسای بهتری بگیریم....