تولد یکسالگی تو ... معجزه زندگیم
سلام فرشته زندگیم بازم تولدتو بهت تبریک میگم ببخش که مامانی دیر پست مربوط به تولد یکسالگیت رو گذاشت. ماه دوزادهم زندگیت هم گذشت.12 ماهه که عطر نفس یه فرشته کوچو لو تو خونمونه، 12ماهه که این فرشته تو خونمون داره دلبری میکنه ....
سپاس خدای مهربانم به خاطر این همه لطفی که در حقم کردی چگونه شکر این همه مهربانیت را به جا بیاورم با چه زبانی ستایشت کنم. بازهم ممنونم به خاطر اینکه ما را لایق پدر و مادر شدن دانستی
سپاس ... سپاس ... سپاس
اما ماه دوازدهم زندگی پرنسس محیای ما هم با کلی اتفاق خوب گذشت امیدوارم بتونم همه این اتفاقات خوب رو بگم. اول از همه از جشن تولدت بگم که من و بابایی تمام تلاشمون رو کردیم تا یه جشن به یاد ماندنی واست بگیریم تولد رو با یه روز تأخیر روز پنج شنبه3 بهمن برگزار کردیم آخه این ماه امتحانات دانشجوهاست و من مجبور بودم از 28 دی تا 10بهمن هر روز تا 6بعدازظهر سر کار باشم ولی روز پنج شنبه رو مرخصی گرفتم تا بتونم به کارام برسم حسین جونم هم که سنگ تموم گذاشت کلی بابت تولد بهم کمک کرد. تم تولدت رو کیتی انتخاب کردیم اخه سرویس خوابت هم مدل کیتی بود خداییش تم خوبی بود و همه چیزش در بازار بود ولی از اونجایی که ما نمیخواستیم زیاد هزینه کنیم از خیلی وسایل صرفنطر کردیم.
اینم عکس کیک تولد محیا با تم کیتی
متاسفانه دوربین دیجیتالی نداشتم که بتونم از تولدت عکس بگیرم ولی با موبایل چندتایی عکس انداختم که سعی میکنم تو این پست بذارم.
این کیفها و ساعت هایی که کنار کیکه برا بچه گرفتیم که به عنوان گیفت بهشون بدیم برا دخترا کیف پول و واسه پسرا ساعت مچی خریدیم. خیلی خوششون اومد. مهمونامون هم حدود 40 نفر بودند . واسه شام هم الویه از بیرون گرفتیم و با نون ساندویج و گوجه و خیارشور داخل پاکت های مخصوص گذاشتیم و از مهمونا پذیزایی کردیم. مهمونا هم خخانواده من وخواهر برادرهای من بودند با خانواده حسین و مامان بزرگ های هر دومون ، زندایی گلم با دخترش و الهام جون و خانم پسردایی حسین و پسرش صدرا، باضافه اکرم خانم و آیدا جون ،خانم صاحب خونمون که خیلی خانم و با معرفته.
تولد محیاجونم خیلی خوش گذشت اینو من نمیگم مهمونا هم اعتراف کردند .آهنگ های تولد رو قبلاً آماده کرده بودم با رقص نور خیلی جالب بود جای همه دوستان خالی..
اما ادامه عکس های تولد رو در ادامه مطلب گذاشتم
محیا 91/11/02
محیا 92/11/02
خیلی هم فرق نکردی مامان!!!!!
عکس هایی از خونمون که همه اش کار باباییه امکانتمون کم بود ولی خداروشکر خیلی هم بد از آب در نیومد
مهسا(دختر داداشم) زینب (دختر خواهرم) و محیاجون
قربونت برم مامان که فقط اول تولد سرحال بودی ولی وسطاش دیگه خسته شدی و اصلاً واسه عکس همکاری نمیکردی
ولی دمت گرم زینب جون، خاله فدات بشه که اینقدر خوب ژست میگیری
محیا در آغوش دایی امیرمحمد(داداش کوچیکه خودم)
و بازهم این دختر عمو و پسر عمو که اصلاً واسه عکس همکاری نکردند...