محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

محیا فرشته دوست داشتنی ما

خاطره دومين سفر محيا در پانزدهمين ماهگرد

سلام دختر عزيزم  الان كه دارم اين مطلبو مي نويسم سر كارم  . دوست داشتم الان پيشت باشم آخه با گريه ازت جدا شدم. خيلي جلوي خودمو گرفتم كه گريه نكنم . امروز صبح و بعدازظهر بايد سركار باشم.  گفتم بيام خاطرهاش رو بنوسيم  شايد يه كم  آرامش بگيرم. از طرف ديگه يه بحثي تو خونه بين من و بابايي پيش اومده كه دوست ندارم مطرحش كنم اميدوارم به خير بگذره. اما امروز ميخوام از خاطره دومين  مسافرت با نازنينم بگم. يكشنبه اول ارديبهشت با بابا و مامان من راهي مشهدالرضا شديم. تو راه خيلي دختر خوبي بودي و اولش كه با ماماني بازي ميكردي و كلي ذوق كرده بودي ولي زود خواب رفتي و كل مسير تا طبس رو خواب بودي. قبلاً تو ماشين هم اذيت...
18 ارديبهشت 1393

مادرم روزت مبارك

  زهرا كه رهش به جان و دل مي پوييم                با لطف خدا رضايتش مي جوييم تبريك ولادت گهر بارش را                             بر مهدي صاحب الزمان مي گوييم   زندگي بازتاب عشقي است كه عمري به پايم ريختي و من در حسرت يك لحظه ستايش شاسيته تو مانده ام مادرم  اي اسمان پر ستاره ام كه مهرت تا ابد در دلم جاي دارد روزت مبارك. جاودانه بمان دوستت دارم. سلام دوستان گلم روز بزرگداشت م...
30 فروردين 1393

سیزده بدر 93

سلام محیاجونم مثل همیشه شما خوابیدی و من تونستم بیام نت این وبلاگتو یه سر و سامانی بدم . میخواستم با عکسای اتلیه بیام ولی متاسفانه هنوز نرسیدیم بریم بگیریم. عوضش کلی عکس و خبر دارم. اول بریم سراغ سیزده بدر امسال که خیلی خوش گذشت البته خداروشکر تا امسال هرسال سیزده بدر خوش میگذره. راستش بابایی و مامانی من میگفتن چون ایام فاطمیه است بیرون نریم ولی بالاخره تصمیم گرفتیم بریم خونه پدربزرگ من ، که خیلی جای باصفاییه من خیلی خاطره با این خونه دارم اخه تاچند سال پیش تو همین خونه زندگی میکردیم. خونواده عمو علی و عمه من هم که از تهران اومده بودن نیز با ما بودن خیلی خوش گذشت البته بارون نذاشت زیاد بمونیم و ساعت 5 بساطمون رو جمع کردیم. همین که رسیدیم خ...
16 فروردين 1393

چهارده ماهگی عسلم و سال تحویل93

   سلام دوستان عزیزم. سال نو رو به همه شما نازنینان تبریک میگم. هر آنچه نزد خدای مهربانم بهترین است را  در سال جدید برایتان ارزومندم. سالی که گذشت تجربه ای بس ناگفتنی برای من بود. در این سال دوستانی یافتم که ندیده نگران حالشان میشوم با شادیشان ،خوشحال و با اندوهشان غمگین می شوم. آموختم که فاصله ها هیچ گاه مانعی برای دوستی ها نبوده و انگار دوستی ها پایدارتر است. و اما یکسال با تمام خوشی و  ناخوشی هایش گذشت. ممنونم از خدای مهربانم که باز ما را شرمنده الطاف بی کرانش کرد. عاشقانه می پرستمت یگانه معبودم. و اما... دختر نازنینم و اینک دومین بهار عمرت را تجربه میکنی شیرین زبونم این قدر بزرگ شدی که مامانی که باهات در...
4 فروردين 1393

حواشی تولد محیا و عکسهای جامانده

  سلام دخترم  395  روز از دیدار ما گذشت و من روز به روز علاقه و وابستگی ام به تو بیشتر میشه . نمیدونی این روزا چه کارهایی که نمیکنی و بهترین لحظات رو برای من و بابایی به ارمغان میاری اتل متل که میخونم دستت رو رو پات میزنی و یه چیزایی میگی ، کلاغ پر که میخونم انگشت اشاره ا ت رو ، روزمین میذاری رو بالا میاری ... عاشق کتاب خوندنی، تازگی ها وقتی میگیم برو کتابت رو بیار میری میاری دو تا دندونای بالات هم بالاخره دراومد البته قبل از تولدت بود که این مرواریدهای بالاییت جوونه زد به خاطر همین راحتتر میوتونی خوراکی بخوری پف فیل رو خیلی دوست داری، چوب شور و پفک و اسمارتیس هم خیلی دوست داری البته مامانی اینارو محض امتحان بهت داد ،...
9 اسفند 1392

تولد یکسالگی تو ... معجزه زندگیم

سلام فرشته زندگیم بازم تولدتو بهت تبریک میگم ببخش که مامانی دیر پست مربوط به تولد یکسالگیت رو گذاشت. ماه دوزادهم زندگیت هم گذشت.12 ماهه که عطر نفس یه فرشته کوچو لو تو خونمونه، 12ماهه  که این فرشته تو خونمون داره دلبری میکنه .... سپاس خدای مهربانم به خاطر این همه لطفی که در حقم کردی چگونه شکر این همه مهربانیت را به جا بیاورم با چه زبانی ستایشت کنم. بازهم ممنونم  به خاطر اینکه ما را لایق پدر و مادر شدن دانستی                                 سپاس ... سپاس ... سپاس ...
18 بهمن 1392

آغاز امامت امام زمان(عج) و تولد قمری محیاجونم

                                            در انتظار دیدنت همه دلها بیقرارند... ای تک ستاره بهشت حسرت به دلمان نذار...   سلام اگه گفتین امروز چه روزیه؟؟؟ دوستان خوبی که پست اول وبلاگ محیا رو خونده باشن حتماً می دونن. آره امروز آغاز امامت امام زمان(عج) و تولد قمری محیاست. درست همین حوالی بود که نازنینم، از فرشته های آسمونی خداحافظی کردی و زمینی شدی. زمستان پارسال بهاری ترین فصل زندگی من و حسین بود چقدر زود میگذرد ، دیگر دارد برایمان خاطره میشود... انگار همی...
21 دی 1392

محیاجونم یازده ماهگیت مبارک

سلام نازنینم باورم نیمشه دخترم یازده ماهه شدی. این روزا به سرعت داره میگذره و من و بابایی دل تو دلمون نیست که تولد یک سالگیتو جشن بگیریم. روز به روز داری بزرگ میشی و من دنبال فرصت تا بیام وبلاگتو اپ کنم. امروز خونه مامانی ها که بودیم کلی بهمون خوش گذشت و تو واسشون دلبری میکردی میگفتم محیا خاله چکارمیکنه سریع ادای خاله اعظم رو در میاری با زینب خاله هم خیلی رفیق شده بودی   قربون این ژست گرفتنت برم چیه عزیزم چرا اینقدر خودتو گرفتی هنوز تا تولدت خیلی مونده... میگم محیا اَتل مَتل ... تو هم دستتو میزنی به پاهاتو و میگی اَدَ اَدَ... یعنی با من همخونی میکنی همین که بغلت میکنم در هر حالتی که باشی بای بای میکنی حتی اگه ...
7 دی 1392

اولین یلدای عسلم

چه سخاوتمند است پاییز که شکوه بلندترین شبش را عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد زمستانتان سفید و سلامت...   یلدا تون مبارک مهربونا سلام  شنبه شب شب یلدا بود. ما هم مهمون مامان و بابای حسینم بودیم. شب خوبی بود مخصوصاً که امسال دو تا وروجک به جمعمون اضافه شده بودند . از اونجایی که محیا عاشق بالا رفتن از پله است شب یلداهم مدام جاش توی پله ها بود . اینم عکس های محیابانوی ما در اولین شب یلدای عمرش       آخه دخترم شما چکار به این میمون بیچاره داری!!!!!!   الهی قربونت برم که هنوز هم این دندونات دست از سرت برنمیدارن. پس کی قراره این دندونای با...
3 دی 1392